شاهنامه

ساخت وبلاگ
جمشید بعد از پدر خود طهمورث بر ایران به مدت هفتصد سال در اسایش حکومت کرد در زمان او وسایل های جنگی پیشرفت زیادی کردند و توانستند اهن را نرم کنند و با آن شمشیر و نیزه بسازند در آن زمان مردم را به ۴ دسته تقسیم کردند دسته اول آنهایی بودند که خدا را در کوه پرستش میکردن و آنها را کاتوزیان می‌نامیدند دسته دوم آنهایی بودند که برای جنگ انتخاب شده بودند و آنها را نیساریان نامیده بودند دسته سوم آنانی بودند که میکاشتند و برداشت می‌کردند آزاده بودند و کسی را اذیت نمیکردند آنها را نسودی می‌نامیدند دسته چهارم  صنعتگر ها بودند که جمشید آنها را جایگاه بالایی میدانست و آنها را اهنوخشی نامیده بود جمشید برای هر گروه کاری تعیین کرده بود به گروهی دستور خشت سازی میداد به گروهی دستور نیزه سازی میداد به گروهی دستور کاشت میداد در زمان او فلزات طلا و نقره و برنز به وجود آمدند و بو هایی مانند عنبر و عود گلاب و کافور کشف شدند بعد از گذشت ۴۰۰ سال جمشید کم کم به خود مغرور شد و گفت که شما ها هر چیزی دارید از وحود من دارید پس باید مرا پرستش کنید و هر کسی که مرا پرستش نکند اهریمن است این جنین شد که او از ایزد رو کشید و مردم هم با او بد شدند و بر علیه او دست به قیام کشیدند و جمشید را از تخت پادشاهی پایین کشیدند شاهنامه...ادامه مطلب
ما را در سایت شاهنامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabayazdizadeh بازدید : 21 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1402 ساعت: 22:22

در زمان شاهان آن زمان مردی بخشنده و مهربان بود که محتشم نام داشت. محتشم پسری شجاع اما ناپاک داشت به نام ضحاک.روزی از روز ها ابلیس با او پیمان دوستی بست و به او گفت که پدرت را بکش و او را به چاه بیانداز و صاحب جایگاه خوب او بشو، ضحاک اول ترسید که این کار را بکند ولی ابلیس به او گفت که اون پیمان دوستی بسته و باید این کار را انجام بدهد. ضحاک به ناچار در راه پدر خود چاهی کند و داخل آن را با خار پر کرد و پدر بعد از اینکه از حمام بر می‌گشت داخل چاه افتاد و ضحاک بر جای پدر خود نشست. •پسر کو رها کرد رسم پدر •تو بیگانه خوانش مخوانش پسربعد از این اتفاقات روزی ابلیس به شکل جوانی در آمد و نزد ضحاک رفت و خود را آشپز معرفی کرد و از او خواست تا اجازه بدهد برای او غذا بپزد.ضحاک پس از اینکه غذای پسر جوان یعنی همان ابلیس را خورد بسیار خوشش آمد و به او گفت که هر چه بخواهی مزد تو قرار میدهم ولی پسر به او گفت که من فقط میخوام که شانه های ضحاک بزرگ را ببوسم و پس از بوسیدن شانه های ضحاک دو مار سیاه از شانه های او رویید ضحاک هر چه سعی کرد که آنها را از بین ببرد و بکشد نتوانست و آن دو نار دوباره رشد می‌کردند بهترین پزشکان را نزد خود فرا خواند اما آنها ۵م نتوانستند کاری بکنند پزشکان به او گفتند که تنها کار این است که با آنها سازش کند و به آنها غذا بدهد و تنها غذایی هم که آنها می‌خورد مغز انسان است.تمام این اتفاقات مصادف شدند با قیام مرد علیه جمشید و ضحاک هم که در آن زمان جانشین پدر خود بود و مردن او را انسانی دلیر می‌شناختند او را بر تخت پادشاهی نشاندند جمشید هم فرار کرد و صد سال بعد ضحاک او را پیدا کرد و به دو نیم نصف کرد شاهنامه...ادامه مطلب
ما را در سایت شاهنامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabayazdizadeh بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1402 ساعت: 22:22

ضحاک هزار سال بر ایران حکومت کرد و این هزار سال جزو بدترین سال هایی بود که ایران به خود دیده بود دیوان همه آزاد بودند و ضحاک برای تفریح خود به مردان قوی میگفت که با دیو ها بجنگند و دو خواهر جمشید را که شهرناز و اَرنَواز را به همیری خود در آورده بود و هر روز دو پسر جوان را می‌کشت تا مار های شانه های خود را سیر کند د این موقع دو مرد پاک دل به نان های اِرمایل و کِرمایل تصمیم گرفتند که آشپز ضحاک شوند هر روز به جای مغز انسان مغز گوسفند به ضحاک بدهند و هر ماه ۳۰ مرد را رها میکردند تا به زندگی خود ادامه بدهند روزی از روز ها ضحاک خوابی دید که سه پسر که یکی‌شان جوان تر از آن دو بود به جنگ او می‌آیند و او را تا دماوند دنبال می‌کنند تا او را بکشند او با ترس از خواب بلند شد ختدمکارش از او پرسید که چه اتفاقی افتاده و ضحاک بریا او تعریف کرد خدمتکار چندین موبد و ستاره‌شناس را احضار کرد تا معنی خواب ضحاک را بگویند موبدان گفتند که ای ضحاک عاقبت هر کسی مرگ اسن و تو هم روزی خواهی مرد و تو به دست پسری جوان به نام فریدون کشته میشوی و البته که او هنوز به دنیا نیامده.ضحاک پرسید که او چه دشمنی با من دارد مگر موبدان گفتند که او به انتقام گیری مرگ پدرش به سراغ تو خواهد آمد و پس آن ضحاک دستور داد که سراغ فریدون را بگیرد و هر جا که رو را دیدند بکشند شاهنامه...ادامه مطلب
ما را در سایت شاهنامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabayazdizadeh بازدید : 20 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1402 ساعت: 22:22